وقتي قدت يك متر و چهل باشه، مي توني به خودت بگي قدبلند؟ وقتي قدت دو متر باشه، مي توني به خودت بگي قدكوتاه؟ پس چه طوري وقتي ٢٢ سالته فكر مي كني اندازه ي يه آدم ٣٢ ساله مي فهمي؟ سن هم يه عدده مثل قد، نميشه تغييرش داد. بايد بذاري از طريق تجربه هاي متفاوت قد بكشي، بايد بذاري رشد كني. بايد بذاري رشد ميلي متر به ميلي متري ت رو ببيني، اصلا بايد زندگي كني. بيشتر از سن خودت فهميدن، معني ش اينه كه تو توي زندگي ت يه قرباني بودي، حالا بهم بگو دوست داري سن خودت رو به همه بگي يا دوست داري قرباني صدات كنيم؟!
ديروز يه اتوبوس سقوط كرده و حدود ٤٣ نفر كشته و زخمي شدن ولي كمتر كسي براش استوري و پست گذاشت يا راجع به ش صحبت كرد.
دو روز پيش، يه هواپيما سقوط كرد و تمام ١٧٧ سرنشين فوت كردن. قبل از اين كه ماجراي نقص فني يا انفجار پيش بياد، عموم مردم براش استوري و پست گذاشتن و تا همين الان هم بحث داغ تمام خبرگزاري ها بوده.
سوالي كه پيش مياد اينه كه ما مردمي هستيم كه بنا به موقعيت اجتماعي افراد، براشون عزاداري مي كنيم يا بايد اعتراف كنيم اكثر ما عقيده ي تربيت شده اي نداريم و مغلوب رسانه ها و تبليغاتيم؟
قبل از دوره ي آيلتس با هم چند باري همكلاسي بوديم. پسر خوبي بود، سه چهار سالي از من بزرگتر بود، يكي از رشته هاي مهندسي رو خونده بود و از همون موقع قصدش مهاجرت بود. تنها زندگي مي كرد و صبح تا شبش به كار مي گذشت. سر همون دوره، با يه خانمي آشنا شدم كه همراه همسرش مي اومد كلاس. بعدها كه با اين خانم بيشتر صميمي شدم، بهم گفت مي دونستي مهدي يه جور ديگه نگات مي كنه؟» گفتم مهدي با همه همينه. كلا مدلش مهربونه.» گفت من مطمئنم، حتي همون شب همسرم بهم گفت. مردها هيچوقت توي اين مسائل اشتباه نمي كنن.» مي دونستم از چي حرف مي زنه. بارها آدم هاي مختلف بهم گفته بودن ولي من هميشه انكار مي كردم. مدت ها گذشت و هر روز استاد بهمون نزديك تر شد. بارها بهم حرف هايي مي زد كه متوجه مي شدم مي خواد توجه من رو به مهدي جلب كنه اما خب، من تمام چشم و گوشم پيش استاد كلاس بغلي بود. كلا هيچكس و هيچ چيز رو نمي ديدم؛ فقط اون دوتا چشماي مشكي رو مي خواستم كه با ديدنم برق مي زدن. آخرين تصويري كه از مهدي دارم، برمي گرده به آخرين تصويري كه از استاد كلاس بغلي دارم. من و مهدي با هم داشتيم حرف مي زديم و من ديدم اون از كنارم رد شد. وسط حرف هاي مهدي، سنگيني نگاهش رو حس كردم و به سمت اون برگشتم. نگاه مهدي با من به طرف اون پرتاب شد و اون به سرعت سرش رو برگردوند. ديگه نه چيزي از مهدي يادم مونده نه از اون آدم. امشب يكي از دوستاي مشتركمون بهم پي ام داد و گفت مهدي براي هميشه از ايران رفته. مدت ها بود مي دونستم اشتباه بزرگي براي از دست دادن مهدي، مرتكب شدم ولي نمي تونستم كاري كنم. مدت ها بود فكر مي كردم چرا من هيچوقت برق چشماي مهدي رو نديدم در حالي كه همه مي ديدن و برق چشماي اون رو مي ديدم، در حالي كه هيچكس نمي ديد؟ هيچوقت به هيچ نتيجه اي نرسيدم ولي امشب دارم به اين فكر مي كنم احتمالا توي چشماي اون، انعكاس برق چشماي خودم رو مي ديدم.
وقتي مي گي اون با بقيه فرق داشت، يعني اونقدر نتونستي بهش نزديك بشي كه بتوني به اين درك برسي كه اونم مثل بقيه ست.
+بعد از مدت هاي خيلي خيلي طولاني، خشم و تنفر كنترل نشده اي نسبت به اكثر مردم دارم و نااميدي زياد نسبت به آينده ي وطن!
هجده سالشه. نمي دونم چي شد و چرا اصلا بحث رو شروع كردم ولي بهش گفتم نور نیست، یعنی وقتی خیلی دقیق فکر می کنم می بینم که هیچوقت توی اين ٢٧ سال نور رو حس نكردم.» گفت امكان نداره، حتما بوده ولي چون نور مياد و بعد ميره، آدم فراموش مي كنه.» گفتم اگرم نوري بوده، در حد گذران زندگي بوده كه بتونم با تاريكي هاي موجود كنار بيام ولي خب آره، بدي نور همينه. توي تاريكي مطلق يه نور ضعيف وارد زندگي ت ميشه كه ديگه نمي ذاره به تاريكي عادت كني.» گفت براي من نور بود ولي رفت و بعد از اون همه جا تاريك شد. مطمئنم آدم تو هم مياد.» همين جا بود كه متوجه شدم منظورش از نور، يك آدمه ولي منظور من از نور يه شخص نبود و خب، خيلي سخته به كسي كه ١٨ سالشه و تقريبا زندگي نرمالي داشته، بخواي اين رو بگي اما دوست دارم از شما بپرسم و اگر دوست داشتيد جواب بديد:
چند سالته و نور رو توي چي يا كي مي بيني؟»
درباره این سایت