محل تبلیغات شما

قبل از دوره ي آيلتس با هم چند باري همكلاسي بوديم. پسر خوبي بود، سه چهار سالي از من بزرگتر بود، يكي از رشته هاي مهندسي رو خونده بود و از همون موقع قصدش مهاجرت بود. تنها زندگي مي كرد و صبح تا شبش به كار مي گذشت. سر همون دوره، با يه خانمي آشنا شدم كه همراه همسرش مي اومد كلاس. بعدها كه با اين خانم بيشتر صميمي شدم، بهم گفت مي دونستي مهدي يه جور ديگه نگات مي كنه؟» گفتم مهدي با همه همينه. كلا مدلش مهربونه.» گفت من مطمئنم، حتي همون شب همسرم بهم گفت. ‌مردها هيچوقت توي اين مسائل اشتباه نمي كنن.» مي دونستم از چي حرف مي زنه. بارها آدم هاي مختلف بهم گفته بودن ولي من هميشه انكار مي كردم. مدت ها گذشت و هر روز استاد بهمون نزديك تر شد. بارها بهم حرف هايي مي زد كه متوجه مي شدم مي خواد توجه من رو به مهدي جلب كنه اما خب، من تمام چشم و گوشم پيش استاد كلاس بغلي بود. كلا هيچكس و هيچ چيز رو نمي ديدم؛ فقط اون دوتا چشماي مشكي رو مي خواستم كه با ديدنم برق مي زدن. آخرين تصويري كه از مهدي دارم، برمي گرده به آخرين تصويري كه از استاد كلاس بغلي دارم. من و مهدي با هم داشتيم حرف مي زديم و من ديدم اون از كنارم رد شد. وسط حرف هاي مهدي، سنگيني نگاهش رو حس كردم و به سمت اون برگشتم. نگاه مهدي با من به طرف اون پرتاب شد و اون به سرعت سرش رو برگردوند. ديگه نه چيزي از مهدي يادم مونده نه از اون آدم. امشب يكي از دوستاي مشتركمون بهم پي ام داد و گفت مهدي براي هميشه از ايران رفته. مدت ها بود مي دونستم اشتباه بزرگي براي از دست دادن مهدي، مرتكب شدم ولي نمي تونستم كاري كنم. مدت ها بود فكر مي كردم چرا من هيچوقت برق چشماي مهدي رو نديدم در حالي كه همه مي ديدن و برق چشماي اون رو مي ديدم، در حالي كه هيچكس نمي ديد؟ هيچوقت به هيچ نتيجه اي نرسيدم ولي امشب دارم به اين فكر مي كنم احتمالا توي چشماي اون، انعكاس برق چشماي خودم رو مي ديدم.

چند سال از دستم در رفت...

شايد از جرم ديروزه كه به اين روز افتاديم...

به در و ديوار تُنگت مي زدم...

مي ,رو ,مهدي ,كه ,اون ,چشماي ,مدت ها ,رو مي ,برق چشماي ,حالي كه ,يكي از

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها